ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

پسرم هنوز هم جنتلمنه

آخه خودتون قضاوت کنید کدوم بچه است که وقتی چیزی میخواد بگه بابا جون اگر تخشیص دادی  برام این رو بخر یا وقتی خوراکی میخواد بهش میگم بعد از غذا دیگه کمترین بهانه ای نمیاره و بعد از غذا یادآوری میکنه که قرار بوده بهش چی بدم حالا عمه جان (اگر این مطلب رو خوندی) خودت بگو جنتلمن نیست پسرم . دو روز با باباجون و بابایی رفتی استخر امیدوارم که باباجون باز هم تورو ببره و تنبلی نکنه اخه نازه داری علاقه مند میشی باباجون میگفت دیشب که رفتین استخر خودت رو مینداختی تو آب البته با جلیقه . راستی واست یه دوچرخه خریدیم گاهی هم با دوچرخه میری پایین و بازی میکنی
30 ارديبهشت 1392

تعطیلات من و تو

آخ جون مامان تقریبا تعطیل شده و چه لذتی داره تو خونه کنار تو بودن آخه هرشب ازم میپرسیدی مامان فردا میری مدرسه ؟ مامان فردا نرو و دل من رو با این حرفهات اتیش میزدی چند شب پیش بابا گفت بابا جون به من هم بگو نرو سر کار رو کردی به و گفتی مامان بابا بره تو نرو مدرسه آخ الهی فدات شم دیگه نمیرم فقط در دو تاریخ دیگه برم و دیگه تمام همش میخوام درخدمت تو باشم شیرین زبونم هر روز شیرین تر از روز قبل میشی از کدوم حرفهات بگم امروز برات خمیر درست کردم با آرد و آب گفتم بیا بازی کنیم اولش گفتی نه دستهام کثیف میشه ولی بعد اومدی بازی و کلی کیف کردی ادمک ساختیم خورشید گربه با حبوبات هم چشم و دهن گذاشتیم کلی ذوق کردی  چند شب پیش عمه سهیلا اینها خونه بابایی ...
28 ارديبهشت 1392

وبلاگ پسرم دو ساله شد

عزیزم دو ساله دارم واست مینویسم خیلی خوشحالم البته خاطرات قشنگ با تو بودن خیلی بیش از این حرفهاست ولی مامانت رو ببخش که کمتر فرصت میکنم بیام تو وب ولی خوب باز هم خوبه انشالله تابستان درپیشه و بیشتر فرصت کنم خاطرات قشنگت و شیرین زبونی هات رو بنویسم الان هم بالا سرم ایستادی و میگی مامان بریم بخوابیم دیگه . فدات بشمس
4 ارديبهشت 1392
1